اگر شما هم مثل من عاشق داستان هایی درباره مرگ و زندگی هستین، این کتاب ها رو از دست ندین، این رمان ها در سطح جهانی به عنوان بهترین رمان ها شناخته شدن.
در ادامه خوشحال میشیم اگر هر کدوم از این کتاب ها رو خوندین نظرتونو راجع بهشون بگین.
هیچ کس نمیخواهد بمیرد. حتی کسانی که میخواهند به بهشت بروند هم حاضر نیستند بمیرند. با این حال، مرگ مقصد مشترک همهٔ ماست. هیچ کس تاکنون نتوانسته از چنگ آن فرار کند و باید هم اینگونه باشد، چون مرگ به احتمال خیلی زیاد، بهترین ابداع زندگی بشر است. مرگ سفیر تغییر و تحول است. کهنگی را از میان میبرد و تازگی را جایگزین میکند.
بابا میگفت خداحافظی ممکنترین غیرممکن است. چون هیچ وقت دلت نمیخواهد به زبان بیاوریاش، اما احمقانه است که وقتی فرصتش را داری، از آن استفاده نکنی.
آدمها فکر میکنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشتههاشون رو نمیبرن، حتی حرفهاشون رو هم بههم نمیگن و صبر میکنن. اما من فهمیدم که ما آدمها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم. اگر دنبال چیزهایی که دوست داریم نریم، چیزی جز حسرت برامون نمیمونه. تو داری میمیری و ممکنه هیچ وقت نتونم بهاندازهٔ کافی بهت بگم که چقدر ازت ممنونم. برای همین، تا وقت داریم، میخوام تا جایی که میتونم، بهت بگم ممنونم، ممنونم، ممنونم و ممنونم.
همه چیز داره منقرض میشه، همه و همه چیز میمیرن. انسانها مزخرفان، پسر. با خودمون فکر میکنیم خیلی شاخیم و هیچ چیزی نمیتونه نابودمون کنه و عمرمون همیشه ادامه داره، چون خیر سرمون، خیلی مواظبیم، درست برعکس باجههای تلفن و کتابها. اما شرط میبندم دایناسورها هم پیش خودشون فکر میکردن همیشه به حکومتشون توی دنیا ادامه میدن.
مات و مبهوت تماشا میکنم و گلویم میگیرد دقیقا میدانم کجا میرود. باید قبل از کامیون برسم آنجا. قبل از اینکه کار از کار بگذرد باید سم را گیر بیاورم. دنبال چراغ عقب، در دل تاریکی میدوم و چمدان را رها میکنم. کامیون زیادی سریع حرکت می کند. هیچ وقت به موقع نمیرسم. بعد چشمم به چیزی می افتد. طنابی به پشت کامیون بسته شده فوری آن را می چسبم و محکم نگهش میدارم. سیم گیتاره! با تمام قدرت سیم را میکشم و جای پایم را روی زمین محکم میکنم.
نگاهش کن، به اینی که رو به روته نگاه کن. ازش خجالت نکش. تو اگه همچین کسی رو توی خیابان ببینی اون رو میکشی؟ آخه مگه چیکار کرده که باید منفور باشه؟ گناهش چیه؟ چرا دوستش نداشته باشند؟ اگه اول خودت با این زن توی آینه آشتی کنی بقیه ی آدمها هم باهاش آشتی میکنند.
-خیلی گندهم. +یعنی چی گندهای؟ داری چی میگی؟ تو هم مثل همهای: گوشهات اندازه گوشهای بقیهست، چشمهات، دماغت... فرقی نداری. -آخه تو چی میدونی بچهجون؟ دماغم کج و گندهست. چشمهام بههم نزدیکند. گونههام گندهن. پُرِ لک و پیس هم هستند. +وای کوتاه بیا، چه مزخرفاتی! ببین اینجوری نیستی.
چرا به جای لعنت فرستادن به تاریکی یه چراغ روشن نمیکنی؟
آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.
هوگو با حالتی خردمندانه گفت: «اما اگه همیشه دنبال معنای زندگی بگردی، هرگز زندگی نمیکنی.»
گفت: بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو ازبین ببری، کاری متفاوت از آنچه کرده ای انجام میدادی؟
بااینکه زغالسنگ و الماس هر دو از کربن ساخته شدهاند، زغالسنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود.